ديگر يقين پيدا كرده ام كه كشتي زندگي ام
به گل نشسته ، ديگر از حركت خبري نيست ... اينجاست كه بودن در موج هاي سرگردان
ميشود آروزيم ... اينجاست كه فراوان فراوان نامت را بر زبان الكن م جاري ميسازم و
چشمانت را به نظاره قلب درد كشيده ام دعوت مي كنم ...
ميداني ،روح تفتيده ام
فراوان فراوان بارانِ خدايي ات را مي خواهد ...
روحم باران مي خواهد ... باران ...
سيرابم
كن ...
دلتنگم ، و سخت شوريده و پريشان ...
فريادم در گلو خشكيده و ياراي ايستادنم نيست ...
كدامين روز به كمكم مي آيي و جان خسته ام
را در آغوش پرمهرت مي گيري ؟!!
كدامين
روز ... !!!
خدايا ... دستم به آسمانت نمي رسد اما تو
كه دستت به زمين مي رسد " بلندم كن "
دستنويس از Crazy