اومدم ك حداقل چيزي بنويسم اما مي بينم خسته تر از اونم ك فكرش رو ميكردم ،حتي ديگه قلمم هم خسته شده
چ فايده بنويسم؟!
آخ خدا ، من خسته م ميشه آغوشتو باز كني؟
ميخوام امروز حالم رو با اشعار و تك بيتي ها توصيف كنم :
***
گونه ام گلرنگ و چشمم پرده پرده غرق اشک
لب فرو بستم ولی در سینه ام فریادهاست ... (مهدی سهیلی)
***
خبر این است که: من نیز کمی بد شده ام
اعتراف این که: در این شیوه سرآمد شده ام ... (محمدعلی بهمنی)
***
ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد ... (فاضل نظري)
***
گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر
آه ! شرمنده که من ـ خود ـ به دعا محتاجم ... (نجمه زارع)
***
یک روز دیگر کم شد از عمرت! مبارک باد
امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی ... (فاضل نظری)
***
ترسم که در روز جزا گیرند خلقی دامنت
با دیگران باری مکن جوری که با ما کردهای ... (نظیری نیشابوری)
***
اضطراب روز محشر را شبي ديدم به خواب
چون به ياد آمد غمت محشر نميدانم چه شد ... (مجذوب تبریزی)
***
امروز فكر ميكنم روز تولدم باشه!!! شدم 21 ساله!!! حافظي باز كردم و نتيجه ش شد اين :
دارم
امید عاطفتی از جانب دوست/کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم
که بگذرد ز سر جرم من که او/گر چه پری وش است ولیکن فرشته خوست
چندان
گریستیم که هر کس که برگذشت/در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
هیچ
است آن دهان و نبینیم از او نشان /موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم
عجب ز نقش خیالش که چون نرفت/از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست
بی
گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد/با زلف دل کش تو که را روی گفت و گوست
عمریست
تا ز زلف تو بویی شنیدهام/زآن بوی در مشام دل من هنوز بوست
حافظ
بد است حال پریشان تو ولی/بر بوی زلف دوست پریشانیت نکوست
و ديگر هيچ ...